آخرین پیام قبل از نوشتن نفس م‌ ...

ساخت وبلاگ
توی مترو هستم 
یه روز سرد پاییزی قبل از سال نوی میلادی است
امروز هشتم دسامبر هست 
قطار ایستگاه استادیوم یو اس بانک وایساد
امروز بازی فوتبال ه
مسافرهای جلویی پیاده شدن 
یه پسر کوچولوی بامزه با پدرش 
رفتن فوتبال 
ولی من دوست دارم دخترم کنارم باشه 
به باباش نگاه کنه 
بهش افتخار کنه 
ببین م کجا دوست داره با آن برم بیرون 
نه، از پسرم بدم نمیاد
ولی نمی دونم چرا خیال می کنم دخترم شکل شماست 
بهم گفت بابا علی کجا بریم
چقدر نازه 
چقدر شبیه تو‌هست 
الهی من قوربونش بشم 
گفتم بهش عزیزم تو می گی کجا بریم 
گفتم بریم پیش مامانی ببینیم آن میگه کجا بریم
اخی نازی 
گفت باشه
مشغول بازی شد 
سرش ا بوسیدم 
چه مو هاش و قشنگ بافتی 
من و یاد مو های خودت می ندازه 
الناز 
چقدر دنیای کودکی شیرین ه
چقدر بزرگ شدم و نفهمیدم 
اولین بار تو بهم یادآوری کردی 
بیست و چهار پنج سالم ه
می خواستی سن م ا بدونی
اصلا بهش فکر نکرده بودم
بیست و چهار سالم 
الان داریم سی سالگی هم ازش عبور می کنیم 
همه ی زندگی م شده همین 
خیال 
باور می کنی ده دقیقه دارم نگاه صندلی خالی کنار دستم می کنم
نگاه دخترمون 
که هنوز به دنیا نیومده 
 پیش خودت یه موقع نگی این پسره 
باعث شد علی م به هم بریزه 
بعد بیاد این ایمیل ا بنویسه
نه 
من مثل یه مسافر قطار م 
که تو ی یک کوپه ی خالی 
با کلی خیال زندگی می کنم
هر ترمز محکمی که قطار میکنه 
نگاه اطراف م می کنم می بینم خالی ه
تا حالا صبر کردم برسیم به مقصد 
ولی فهمیدم مقصد پایان زندگی ه 
بگذار مثال ساده تری بزنم 
من مثل آن عاشقی ام که هر روز تلاش می کنه بتونه شرایط زندگی را برای عشق ش فراهم کنه
و توی طول روز به کنار خونه ی عشق ش سر میزنه
عشق ش پنجره ها را بسته 
در ها را قفل کرده
لامپ ها را خاموش کرده 
وقتی کنار خونه ی عشقش وایمیسده یه صدای تق تق تق میاد 
به خیالش آن عشقش ه
خیلی. ا بهش می گن اصلا عشق ش توی آن خونه نیست 
خیلی ها میگن اصلا باشه چرا بیرون نمیاد
مگه عاشق ت نیست
خیلی میگن آن خونه خیلی وقته خالی و هیچکی داخلش نیست 
بهشون می گم 
من هر روز کلی سنگ به در می زنم که بدونه هستم خیالش راحت باشه
بهم می گن دیونه 
نمی گن 
ولی حق دارن بگن 
من بودم می گفتم 
الناز ...
من صدای قلب ت ا از آن خونه می شنوم 
ولی تو می تونی در خونه را باز کنی 
پنجره ها را بازکنی 
به خاطر عشقت حتی بیای پایین 
صدام بزنی
به هم عشق بورزیم 
تا ابد
الناز
تو من ا تنها گذاشتی   

با دفتر چه ی خاطرت ی که تک تک صفحاتش با مداد پاکن پاک شده بود

و من یه سری کلید واژه ها را فقط میدیدم
بهم حق بده تصور خودم ا کنم از هر واژه اش
بهم حق بده فکور را حتی کور ببینم 
هر قصه ای برای خودم درست کنم 
بهم حق بده با بعضی از قصه ها غصه بخورم
و یه عالمه پیتزا بخورم وقتی بهم میگن تو دیونه شدی
آن خونه متروک ه است 
هیچکس منتظر تو نیست 
تو با خیالت قصه ساختی 
متوهم شدی
سال ها کسی به آن خونه حتی سر نزده
گیرم آن خونه خالی ه
تو که هنوز هستی
الناز
امروز روزی که نوبت تو هست تا سهم عشق ت ا 
ادا کنی 
من سکوت می کنم 
و تو فرصت داری صدام کنی 
چهل روز فرصت داری 
خوب فکر کنی ببینی 
من نیمه ی تو هستم یا نه 
من دیگه نمی نویسم و تو باید 
تو این مدت تصمیم ت ا بگیری 
ادامه در ایمیل ...
Image result for ‫عشق بی تکرار‬‎
#نی نی ......
ما را در سایت #نی نی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovelyangel2 بازدید : 119 تاريخ : دوشنبه 17 دی 1397 ساعت: 19:01