طلوع خورشید ...

قرار نبود عاشق بشم

قرار  یه عشق با حساب و کتاب بود 

یه عشق ی که هجر نداشته باشه

دلتنگی هاش کوتاه باشه

و رسیدن آسون

اما عشق قرار و مدار نمی فهمه 

باز تکرار می کنم قصه ی روز های خوب رو

قصه ی ثانیه هایی که کنارم بودی

تقسیر من نبود

تقسیر نقاش ت بود

که اینقدر نفسم و بی همتا نقاشی کرده بود

ممنون خداجون

وقتی بهت نگاه می کردم هوش از سرم می پرید

آدم ترسو

بی اعتماد به نفس ی نبودم

هیچ وقت اولا به هیچ دختری فکر نکردم 

و هیچ وقت احساس نمی کردم برای هیچ دختری کمم

شده بودم مثل ه پدر ی که نی نی ش بی همتا هست

و خودش اینقدر کم هست که دوست داره نی نی ش ندونه ان پدرش ه

اولین روز هایی بود که اصلا فکر می کردم به پول در آوردن

از خودم می پرسیدم چی داری

رفتم چارگوش دیوار اتاق کناری

رفتم تا نی نی م نفهم ه من پدرش م

واااااااااای

قلب م

ان روز ا تا ابد یادم نمیره

نفس م توی همون کنج تنهایی 

میومد بهم سر می زد 

هیچ چیز

بی نهایت بهشت

تمام دنیا 

را با ان ثانیه ها عوض نمی کنم

دلم می خواهد باز دست م و بگیری نفسم

دلم برای دیدن روی ماه یه ذره شده

الهی که جونم فدات

الهی آمین 

#علی 

6/7/2017

#علی